دفترچه یادداشت ری را

ساخت وبلاگ
photo taken by my hubby.میگم : جشن گرفتی ؟ ... چطوری دوستات رو مهمون کردی ؟میگه : آره ، دور هم توو دانشگاه جمع شدن، منم کیک خریدم براشون... اینم عکسش.میگم: عه ! توو این جشن مهمِ زندگیت، رفتی بهشون تی تاپ دادی؟ ​​​میگه : اتفاق خاصی نیفتاده که ، همینم انقدر اصرار کردن دویدم رفتم از مغازه خریدم و زودی برگشتم.....من بدون روتوش:عاشقتم پسر !عاشق این همه سادگی ، تواضع و بی ریایی..تو آنجایی ،و " آنجا " نمی داندکه چقدر خوشبخت است. + نوشته شده در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۴۰۲ساعت &nbsp توسط ری را  دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:48

برایش از کتاب والدن حرف میزنم ، که عجب کتاب محشریه ...همان کتابی که قبلتر استاد الهی قمشه ای در یک سخنرانی اش توصیه کرده بود و من خواندنش را پشت گوش انداخته بودم.و حالا از زبان یک استادِ راه آشنای دیگر، در کلاس درسی که خواندنش مشقِ هفته ی پیشمان بود..برایش از شب زنده داری هایم میگویم ... مرور درسهای پیر طریقت ... حفظ کردن هفتگی غزلیات حافظ ، که حالا تکلیف هر هفته ی کلاسمان است.از نیازم به پرایوسی و سکوت میگویم ، به شمع و عود و ساز ، به یه نخ سیگار کنار پنجره و ماه ، درست وقتی که بارانا به خواب میرود.به آرامش مهیا شده در نیمه های هر شب ، بعد از خوابیدن دختر کوچولو.وو....واسه لحظه ای فکر میکنه و می پرسه " میشه حفظ کردن اشعار حافظ ، خواندن کتاب و ساز زدن های نیمه شب رو به عصرا موکول کنی ؟ ... قرارمون این بود که مستقیم به بارانا چیزی رو یاد ندیم ؛ پس بذار ببینه که تو هر روز سر ساعت مشخصی ساز میزنی ، حافظ می خونی ، یا کتابی رو میخونی که از هیجانش حاضری اینجوری واسه من بعدا توصیفش کنی ...میشه بذاری بارانا ازت یاد بگیره؟.. بی هیچ حرفی، فقط بذاری هر روز توو این موقعیت ها تو رو ببینه "...پی نوشت:سختمه ... سختمه با حضور بارانا درسام رو مرور کنم ، تکالیفم رو انجام بدم ، یا ساز بزنم ، یا شعری رو حفظ کنم ، در حالی که من به شدت توو این زمانها به تمرکز نیاز دارم.- به گرمی لبخند میزنم و میگم " باشه ... به خاطر بارانا ".+ بارون اومد و یادم داد تو زورت بیشتره + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۲ساعت &nbsp توسط ری را  دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:48

داشتم از مرور خاطراتم با او لذت می بردم که پرسید " تو چندین شهر آلمان رو دیدی ، جنگل نوردی کردی و تا مرزهای چک پیش رفتی ، به جنوب رفتی و از طبیعت سوئیسِ زیبا دیدن کردی .... به آلپ رفتی ، از کوههای جنوب بالا رفتی و تا درون مرز ایتالیا پیش روی کردی .. پاریس را دیدی و در خیابان سنگفرش شده ی شانزلیزه قدم زدی تا به تمام کتابهای داستانی که خوانده بودی عینیت بخشی ... مالزی را دیدی و به قدر کافی ایران ، وطنت را گشتی ....حالا بهم بگو که کجا برات جذاب تر بود و خاطراتش پر رنگ تر شد ؟"خیلی تعجب کرد وقتی در جوابش سریع گفتم " مالزی " ...فکر کرد شوخی میکنم ، اما من راستش رو گفته بودم ، من از کوالا خاطرات خیلی خوشی دارم.کوالالامپور درست آنجایی بود که من خدا را فراتر از دین دیدم...از پله های غار باتو کیو ( batu cave ) که بالا می رفتم ، دسته ای از مردان هندی را دیدم که علم عزاداری را به سختی از پله ها حمل میکردن ، درست مانند همانی که ما در محرم و دسته ها حمل میکنیم.. آن صحنه مرا یک آن به یاد عاشورا انداخت ... احتمال دادم شاید آنها نیز عاشورایی دارند ، عاشورای هندو ها !به معبد قرمزِ تین هو که رسیدم ، در محوطه ی معبد درختی را دیدم پر از روبان های قرمز ... چینی ها آرزوهایشان را روی روبان ها می نوشتند و به درخت می آویختند ... در کسری از ثانیه جمکران و چاهش به یادم آمد ... احتمال دادم آنها نیز در آیین بودایی شان نجات دهنده ی موعودی داشته باشند ..مالایی ها تماما مسلمان بودند ، این را میشد از حجاب سفت و سخت زنانشان فهمید...من شبها عادت داشتم که روی پله های عریضِ جلوی شعبه اصلی مک دونالد ، در خیابان بوکیت بینتانگ ( bukit bintang ) بنشینم و همبرگرِ شامم را آنجا بخورم ، و به دسته های موسیقی ای نگاه کنم دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:48